قصه ی عشق

متن مرتبط با «خلقت» در سایت قصه ی عشق نوشته شده است

جادوی خلقت...

  • خدا وقتی تصور کرد چشمان سیاهت راهمان موقع گدایی کرد شب عمق نگاهت راخرامان راه می افتی جهانی را کنی بی جانچه زیبا میکشی بی رحم من مستان راهت رادلم را ساختم با سنگ عشق از نو برای توتو اما باز ویران میکنی این سرپناهت رابه بالای لبت چاهی ست که دامی خطرناک استخدا تنها برای من چنین کرده است چاهت رابه قلبم تاختی با چشم و ابرویت،هزیمت شدبنازم نازنین بانو! شبیخون سپاهت رااسیرم کردی و بر حال من هیچ اعتنایی نیستخدا،صیاد بی پروا! نمی بخشد گناهت راتمام آرزویم چند وقتی می شود این استکنار من ببینم تجربه کردی رفاهت رامنم مات تو ای بانو! چنین باشد به کیش عشقکه در دلدادگی فرمان بری دستور شاهت راتو را می بینم و انگار بر چشمت زدی سرمهبرای قلب من آماده کردی قتلگاهت راهمان اول که من دیدم تو را با خود چنین گفتم:«میان قلب من پیدا نمودی جایگاهت را»خدا می خواست تا جادوی خلقت را کند تصویرهمان موقع تصور کرد چشمان سیاهت را...محمد متین میلادی(سلمان)برچسب‌ها: این عاشقانه ها + نوشته شده در  دوشنبه دوم تیر ۱۳۹۹ساعت 16:24&nbsp توسط محمد متین میلادی  |  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها