جادوی خلقت...

ساخت وبلاگ

خدا وقتی تصور کرد چشمان سیاهت را

همان موقع گدایی کرد شب عمق نگاهت را

خرامان راه می افتی جهانی را کنی بی جان

چه زیبا میکشی بی رحم من مستان راهت را

دلم را ساختم با سنگ عشق از نو برای تو

تو اما باز ویران میکنی این سرپناهت را

به بالای لبت چاهی ست که دامی خطرناک است

خدا تنها برای من چنین کرده است چاهت را

به قلبم تاختی با چشم و ابرویت،هزیمت شد

بنازم نازنین بانو! شبیخون سپاهت را

اسیرم کردی و بر حال من هیچ اعتنایی نیست

خدا،صیاد بی پروا! نمی بخشد گناهت را

تمام آرزویم چند وقتی می شود این است

کنار من ببینم تجربه کردی رفاهت را

منم مات تو ای بانو! چنین باشد به کیش عشق

که در دلدادگی فرمان بری دستور شاهت را

تو را می بینم و انگار بر چشمت زدی سرمه

برای قلب من آماده کردی قتلگاهت را

همان اول که من دیدم تو را با خود چنین گفتم:

«میان قلب من پیدا نمودی جایگاهت را»

خدا می خواست تا جادوی خلقت را کند تصویر

همان موقع تصور کرد چشمان سیاهت را...

محمد متین میلادی(سلمان)


برچسب‌ها: این عاشقانه ها
+ نوشته شده در  دوشنبه دوم تیر ۱۳۹۹ساعت 16:24&nbsp توسط محمد متین میلادی  | 

قصه ی عشق...
ما را در سایت قصه ی عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmmqs بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 25 مرداد 1402 ساعت: 16:16