الجّار...

ساخت وبلاگ

بغض زمین از آن شب غمبار می گوید

از دوری دلداده از دلدار می گوید

از بی کسی،از غربت و از کوچه ی باریک

از میخ در از سیلی و آزار می گوید

شیری پس از عمری کماکان پیش گوش چاه

از بی حیایی های آن کفتار می گوید

بغض زمین خاموش شد،انبوه این غم را

یک راوی بسته زبان،دیوار می گوید

از بچه های بی پناه و خسته و تنها

از مادری تن زخمی و بیمار می گوید

از زخم بازو،از کبودی های پر تعداد

از آتش پشت در و انظار می گوید

بد جور سیلی زد ، الهی بشکند دستش

این را کبودی های بر رخسار می گوید

در روضه اش،دیوار،داغ محسنت را هم 

اصلا نمیدانم چرا هر بار می گوید؟!

«از میخ و از چوب در مسمار بیزارم»

در روضه ها این را خود نجار می گوید

حتی پس از نامردی همسایه هایش هم

مادر هنوز «الجّار ثم الدّار» می گوید

محمد متین میلادی (سلمان)

قصه ی عشق...
ما را در سایت قصه ی عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmmqs بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 20 اسفند 1397 ساعت: 11:13