سهم امام...

ساخت وبلاگ

فرق دارد این لیالی لحن زینب گفتنت
می رسد این کاروان کم کم به خاک مسکنت
ابر های نحس می گیرد تمام دشت را
تیره می گردد سراسر آسمان روشنت
صحنه ها را زودتر میبینی و غم می خوری:
«ساعت پر اضطراب بر زمین افتادنت
علقمه،عبّاس،یک پیکر بدون دست و چشم
حسرت و درماندگی و خنده های دشمنت
تا نفس داری برای حفظ دین می کوشی و
آنقدر می جنگی ای آقا! که حتی جوشنت-
از رمق می افتد و کفتار ها رم می کنند
خار و خاشاک زمین می گردد آخر مامنت
هر چه داری وقف این و آن،سرت را یک نفر،
خاتمت را یک نفر برد و یکی پیراهنت...
اسب ها با نعل تازه انتشارت می دهند
کربلا یک لحظه آکنده شد از عطر تنت...
می دود دختر به سویی در پی اش یک نانجیب
بین آتش عمّه جان فریاد می زد:«دامنت!»...»
سهم تو از نامه های کوفیان گودال شد
تشنه و بی کس تو را کشتند دور از میهنت
قرن ها امّا تمام عالم هستی،حسین!
روشنی می گیرد از نور منیر مدفنت

محمد متین میلادی(سلمان)


برچسب‌ها: ورود به محرم
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۹ساعت 12:47&nbsp توسط محمد متین میلادی  | 

قصه ی عشق...
ما را در سایت قصه ی عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmmqs بازدید : 115 تاريخ : يکشنبه 12 تير 1401 ساعت: 12:24